• در دنیای امروز، فرهنگ مسلط به طور سیستماتیک «لذت» را با «شادی» یکی دانسته است. صنعت تبلیغات، شبکه‌های اجتماعی با دکمه‌های «لایک»، «ساعات شاد» و فرهنگ مصرف‌گرایی، این پیام را القا می‌کنند که شادی معادل تجربه لحظه‌ای لذت است.
  • اما دکتر رابرت لاستیگ (Robert Lustig) در کتاب "هک مغز آمریکایی- The Hacking of the American Mind" با استناد به علوم اعصاب به وضوح نشان می‌دهد که این دو مفهوم نه تنها متمایز، بلکه در تقابل با یکدیگر قرار دارند. به‌باور او، «مجتمع مصرفی شرکت‌های آمریکایی» با هک بدن و مغز ما، ما را به سمت رفتارهایی سوق داده که در نهایت منجر به چاقی، بیماری، ورشکستگی، اعتیاد، افسردگی و ناشادی شده‌است. او برای تبیین این تفاوت، هفت تمایز بنیادین را برمی‌شمارد: 1) لذت زودگذر و شادی بادوام است؛ 2) لذت غریزی و جسمی است ولی شادی لطیف و معنوی؛ 3) لذت «گرفتن» است و شادی «بخشیدن»؛ 4) لذت معمولاً به تنهایی تجربه می‌شود اما شادی در گروه‌های اجتماعی؛ 5) لذت با مواد مخدر به دست می‌آید در حالی که شادی با مواد به دست نمی‌آید؛ 6) لذت نهایتا به اعتیاد می‌انجامد اما شادی خیر؛ 7) و در نهایت، هرچه بیشتر در جستجوی لذت باشید، ناشادتر می‌شوید.
  • این تقابل در سطح زیست‌شیمیایی مغز نیز قابل ردیابی است. کلید این تفاوت در دو انتقال‌دهنده عصبی نهفته است: دوپامین و سروتونین. دوپامین به عنوان انتقال‌دهنده عصبی «پاداش» عمل می‌کند و به مغز ما می‌گوید: «این حس خوبی دارد، بیشتر از آن می‌خواهم». این ماده محرک رفتارهای تکانه‌ای و جستجوی مداوم لذت است و ترشح بیش از حد آن به اعتیاد منجر می‌شود.
  • در مقابل، سروتونین، انتقال‌دهنده عصبی «رضایت» است که پیام می‌فرستد: «این حس خوبی دارد. من به اندازه کافی دارم». سروتونین احساس آرامش و رضایت پایدار ایجاد نموده و کمبود آن با افسردگی مرتبط است. نکته مهم اینکه دوپامین، سروتونین را کاهش می‌دهد و استرس مزمن هر دو را، بنابراین، تعقیب لذت (دوپامین) در نهایت ما را از شادی (سروتونین) محروم می‌کند.
  • خبر امیدوارکننده این است که می‌توان با این چرخه معیوب مقابله کرد. دکتر لاستیگ برای ایجاد شادی واقعی و پایدار، چهار کلید را معرفی می‌کند که بر سه مسیر مغزی (پاداش، رضایت و استرس-ترس-حافظه) تأثیر می‌گذارند و نیاز به نسخه، مربی یا هزینه ندارند. 1) کلید اول «ارتباط» است. ارتباط واقعی، تعاملی رو در رو و در دنیای واقعی است. مغز انسان دارای نورون‌های آینه‌ای است که هنگام تعامل حضوری، احساسات طرف مقابل را تقلید و همدلی ایجاد می‌کند؛ فرآیندی که برای تولید سروتونین حیاتی است. ایمیل زدن یا فعالیت در شبکه‌های اجتماعی «ارتباط» محسوب نمی‌شود. 2) کلید دوم «مشارکت» است که به معنای مشارکت در چیزی فراتر از خود و خدمت به دیگران است. نوع‌دوستی، کار داوطلبی و نیکوکاری، عزت نفس و احساس معنا را افزایش می‌دهند. مشارکت نباید برای سود شخصی باشد، بلکه باید برای منفعت خانواده، جامعه یا جهان انجام شود. 3) کلید سوم «کنار آمدن/مدیریت» است که بر مراقبت از خود و مدیریت استرس متمرکز است. خواب کافی در رأس امور قرار دارد؛ کم‌خوابی سطح کورتیزول (هورمون استرس) را افزایش داده و خطر افسردگی را بالا می‌برد. ورزش منظم و تمرین ذهن‌آگاهی در کنار پرهیز از چندوظیفگی، از ارکان اصلی این کلید هستند. 4) کلید چهارم و نهایی «آشپزی» است که یک ضرورت برای استقلال و سلامت محسوب می‌شود. آشپزی برای خود و دیگران، نقش مستقیمی در شیمی مغز دارد. مواد مغذی کلیدی مانند تریپتوفان (پیش‌ساز سروتونین که در تخم‌مرغ و ماهی یافت می‌شود) و اسیدهای چرب امگا-۳، خلق و خو را بهبود می‌بخشند، در حالی که شکر افزوده (فروکتوز) سروتونین را تخلیه و دوپامین را افزایش می‌دهد. حذف غذاهای فوق‌فرآوری شده گامی اساسی برای شادی جسم و مغز است. در جمع‌بندی نهایی، دکتر لاستیگ تأکید می‌کند که شادی یک کالا نیست که بتوان آن را خرید یا در یک اپلیکیشن پیدا کرد. شادی حاصل یک فرآیند فعال است که از طریق تمرین این چهار کلید (ارتباط معنادار، مشارکت نوع‌دوستانه، مدیریت استرس و مراقبت از خود، و تسلط بر آشپزی) محقق می‌شود. برای رهایی از دام لذت‌های زودگذر و رسیدن به شادی پایدار، باید آگاهانه با جریان غالب فرهنگ مصرفی مبارزه کرد، چرا که خود فرد، برنامه کاربردی اصلی برای دستیابی به شادی است. با این تعریف بهتر میتوان عوامل شادی کارکنان را شناسایی و برای افزایش شادی، انگیزه و افزایش بهره‌وری سازمان برنامه‌ریزی نمود (تین 305060).